خانم آلدن ویکر و زندگی پس از مرگ پدر

Alden Wicker – My Family Journey

خانم Alden Wicker روزنامه‌نگار آمریکایی است که سایت ecocult.com را راه اندازی کرد. او در عین حال به طور آزاد در حوزه لایف‌استایل و دنیای مد می‌نویسد. زمانی که آلدن تنها سه سال داشت، پدر او که خلبان هواپیمای شخصی بود، بر اثر سقوط هواپیما جان خود را از دست داد بنابراین مادر آلدن، او و خواهر بزرگ‌ترش که تنها ۹ سال داشت را به تنهایی بزرگ کرد.

آلدن از روزهای پس از مرگ پدر می‌گوید و بدهی‌هایی که می‌توانست کمر خانواده را خم کند، اما اقدامات پدر و مادر از وقوع چنین اتفاقاتی جلوگیری کرد.

پدر آلدن رئیس یک شرکت بازاریابی بود که به طور جانبی کار مشاوره هم انجام می‌داد و در مجموع درآمد خوبی داشت. مادر آلدن اما خانه‌دار بود. مرگ نابهنگام پدر می‌توانست بنیان مالی خانواده را به هم بریزد.

داستان زندگی خانم آلدن ویکر

پدرم، در دسامبر سال ۱۹۸۹، در دفتر کارش در نیوجرسی، وسایلش را جمع کرد و به طرف در خروجی به راه افتاد. او اشتیاق فراوانی برای رسیدن به خانه و جشن گرفتن تعطیلات با خانواده‌اش داشت. یکی از همکارانش جلوی او را گرفت و گفت: «والتر، برای کریسمس چه آرزویی داری؟»

پدرم جواب داد: «هیچ چیز. هر آنچه که همیشه می‌خواستم دارم. من سه دخترم را دارم.»

البته منظورش مادرم، خواهر بزرگترم که ۹ ساله بود و من که سه ساله بودم.

پدرم گواهینامه خلبانی خصوصی خود را پس از اینکه دوره خدمت در ارتش را در سال ۱۹۷۰ به پایان رساند، گرفته بود. مادرم همیشه می‌گفت او عاشق پرواز کردن است.

پدرم در سال ۱۹۸۸، یک هواپیمای Piper کوچک دوموتوره و دست دوم خرید تا با آن از کارولینای شمالی به نیو جرسی محل کارش برود و برگردد. او خلبان دقیقی بود و از هواپیمایش به دقت و اکثر مواقع به شکل وسواس‌گونه‌ای مراقبت می‌کرد.

فقط چند هفته قبل از آن کریسمس، زمان بازرسی سالانه هواپیما بود و مکانیک اعلام کرده بود که قطعه کوچکی در موتور که مسئول تشخیص آتش بود خراب شده، ولی تا زمانی که آن قطعه برسد، کار خواهد کرد.

پدرم سوار شد، وارد باند پرواز شد و به آسمان پرواز کرد.

در سال ۱۹۸۹ زندگی برای خانواده من به خوبی پیش می‌رفت. پدرم رئیس یک شرکت بازاریابی بود و درآمد خوبی داشت. درآمد قابل توجهی هم از طریق مشاغل جانبی مشاوره‌ای به دست می‌آورد. مادرم خانه‌دار بود و مسئولیت تربیت و بزرگ کردن من و خواهرم را بر عهده داشت. او از سال ۱۹۸۰، زمانی که خواهرم به دنیا آمد، دیگر کار نکرده بود.

پدر و مادرم به تازگی ما را به شهر کوچکی در کارولینای شمالی منتقل کرده بودند تا به خانواده آن‌ها نزدیک‌تر باشیم. آن‌ها یک زمین خریده بودند و داشتند خانه رویایی خود را می‌ساختند. پدربزرگ و مادربزرگم را هم راضی کرده بودند که خانه کوچکی در همان نزدیکی بسازند.

بعد از بررسی شرایط ملال‌آور مدرسه‌های عمومی، والدینم خواهرم را در یک مدرسه خصوصی ثبت نام کردند و تصمیم داشتند من را نیز در یکی از مدرسه‌های خصوصی ثبت نام کنند.

آن‌ها تعهدات مالی فراوانی داشتند که به درآمد پدرم بستگی داشت. اما ثبات مالی خانواده و داشتن یک صندوق اضطراری که حاوی دو سال درآمد بعد از کسر مالیات و سایر هزینه‌ها بود، نگرانی جهت تامین هزینه‌های زندگی باقی نمی‌گذاشت.

انجام برنامه‌ریزی‌های مالی به عهده مادرم بود. او مدارک وام مسکن جدیدمان را بررسی کرده بود و صورت‌حساب‎ها را پرداخت می‌کرد.

اما والدین آلدن چه اقداماتی انجام داده بودند که آن‌ها را نجات داد؟

زمانی که من به دنیا آمدم، مادرم به پوشش بیمه عمر پدرم که از طریق شغلش مقرر شده بود، نگاهی انداخت. این بیمه یکی از پلن‌های پایه از طرف کارفرمایان بود و فقط حدود ۳۰ هزار دلار پرداخت می‌کرد که این مبلغ برای پشتیبانی مالی از خانواده‌ای به اندازه خانواده ما، برای مدت طولانی کافی نبود.

بنابراین، مادرم شروع به محاسبه کرد. بررسی کرد که اگر اتفاقی پیش بیاید، چقدر به پول نیاز خواهیم داشت. در این بررسی‌ها، همه‌چیز از جمله وام مسکن و هزینه‌های زندگی را محاسبه کرد. بعد از آن، پوشش بیمه‌های مدت زندگی و بیمه عمر خانواده را برای خودش اضافه کرد که دومی شامل تامین مخارج تحصیل من و خواهرم می‌شد.

او در آن زمان از آینده خبر نداشت، ولی کاری که انجام داد، هوشمندانه‌ترین تصمیم مالی بود که ممکن بود بگیرد.

آخرین پیام‌های پدر از فرودگاه

مادربزرگم به وضوح آن روز را به خاطر می‌آورد. مادرم در حالی که روی نردبانی در خانه پدربزرگم ایستاده بود ناگهان به پدربزرگم گفت: «پدر، فورا بیا. احساس می‌کنم که دارم از حال می‌روم.»

 پدربزرگم او را از نردبان پایین آورد و مادرم برای دقایقی دراز کشید.

مادربزرگم این اتفاق را نشانه‌ای از رابطه عمیق بین پدر و مادرم می‌دانست، چون درست در همان زمان در نیوجرسی، فرودگاه پیامی از پدرم دریافت کرده بود مبنی بر اینکه موتور سمت راست هواپیما آتش گرفته است. چند دقیقه بعد مجددا پیامی دریافت کرده بودند که موتور کاملا از کار افتاده و هواپیما در حال سقوط است.

این پیام‌ها، آخرین کلماتی بودند که پدرم در زندگی بیان کرده بود.

مادربزرگم در آشپزخانه کنار من و خواهرم نشسته بود که یک پیام تلفنی از یکی از دوستان پدرم دریافت کرد. او خودش را به سختی کنترل می‌کرد. همان زمان با یکی از اقوام تماس گرفت تا من و خواهرم را پیش خودش ببرد. سپس به سمت خانه رانندگی کرد تا خبر را به مادرم برساند.

در آن زمان من هنوز سه سال هم نداشتم، بنابراین چیز زیادی در مورد حوادث آن سال به یاد نمی‌آورم. تنها تصویری که از آن زمان به خاطر دارم، تصویر مادرم است که سر روی فرمان ماشین گذاشته بود و اشک می‌ریخت.

در هر صورت، زندگی راه خود را ادامه داد و من خاطرات خوبی از دوران کودکی به یاد دارم.

تصویری از آن دوران مادرم همیشه در ذهن خود دارم که داشت اعدادی را در ماشین حساب رومیزی خود وارد می‌کرد و نتیجه آن را پرینت می‌گرفت. هرگز ندیدم که او با نگرانی و اضطراب به اعداد چاپ شده نگاه کند. بعدها که بزرگ شدم فهمیدم هیچ کدام از این‌ها بدون بیمه عمر برای خانواده من امکان‌پذیر نبود.

پس از مرگ پدر، مادرم با هزینه‌های ناگهانی و سنگین زیادی مواجه شد:

  • هزینه مراسم تدفین
  • حق وکالت برای انحصار وراثت املاک پدرم
  • وام مسکن
  • هزینه‌های زندگی
  • هزینه نگهداری از فرزند و مدارس خصوصی
  • پس‌انداز برای پرداخت شهریه کالج

اگر بیمه عمر نبود، مادرم باید به تنهایی از پس این همه خرج برمی‌آمد، در حالی که هیچ درآمدی نداشت، سابقه کار هم نداشت و پس‌اندازش هم به اندازه‌ای نبود که پاسخگوی این مخارج سنگین باشد.

پیدا کردن شغل برای او آسان نبود، چون مدت ۹ سال از محیط کار دور بود. ضمن اینکه در شهر کوچکی که ما زندگی می‌کردیم، گزینه زیادی برای کار کردن وجود نداشت.

مادرم می‌گوید: «من شغلی نداشتم که دوباره آن را از سر بگیرم. باید دوباره به مدرسه می‌رفتم.»

در آن صورت مادرم باید دائما کار می‌کرد و به مدارس شبانه می‌رفت. از طرف دیگر من و خواهرم در مدرسه خصوصی درس می‌خواندیم و در چنین شرایطی باید از آن چشم‌پوشی می‌کردیم.

علاوه بر این، اگر بیمه عمر نبود ما نمی‌توانستیم خانه نیمه‌کاره خود را به اتمام برسانیم. خانه ما با آن شرایط، قابل فروش نبود و وام زیادی داشت.

آنچه ما را از مصیبت مضاعف نجات داد

مادرم در مورد دریافت بیمه عمر می‌گوید: «این کار کمی دردسر دارد، ولی فرایندش نسبتا ساده است. با شرکت بیمه تماس می‌گیرید، برایشان شرح می‌دهید که چه اتفاقی افتاده است. فرم مخصوصی را پر می‌کنید و همراه گواهی فوت برای آن‌ها می‌فرستید. سپس آن‌ها برایتان یک چک می‌فرستند.»

امروزه، بیشتر شرکت‌های بیمه عمر، از بیمه کردن افرادی که گواهینامه خلبانی غیرتجاری دارند، اجتناب می‌کنند. این مورد احتمالا به دلیل افزایش تعداد سوانح است.

در موردی که برای ما پیش آمد، مادرم وام مسکن را با بیمه عمر پرداخت کرد و به اندازه‌ای منابع مالی در اختیار داشت تا زمانی که من به دبیرستان بروم در کنار هم زندگی کنیم و هزینه مدارس خصوصی من و خواهرم تا سال هشتم پرداخت شد.

با وجود اینکه ما فقط ۹ سال حق بیمه پرداخت کرده بودیم، مقدار قابل توجهی پول دریافت کردیم که ما را تا زمانی که مادرم به عنوان طراح داخلی مشغول به کار شود، پشتیبانی می‌کرد. وقتی من وارد دبیرستان شدم، مادرم وارد شغل جدیدش شده بود.

البته زندگی مانند سابق نبود. مهمانی‌های شبانه کنسل شده بود و تعطیلات و مسافرت‌های خارجی به مسافرت‌های یک هفته‌ای داخلی و سالی یک بار تبدیل شده بود اما من خوشحال بودم. تقریبا هیچ مشکلی احساس نمی‌کردم تا اینکه در کلاس سوم فهمیدم همه پدر دارند، اما من ندارم.

ولی حالا، به عنوان یک فرد بالغ و بزرگسال، می‌فهمم که چقدر خوش‌شانس بودم و بیمه عمر چه فرصت‌هایی در زندگی به من داده بود. بدون بیمه، ممکن بود همه‌چیز بسیار بد پیش برود.

توصیه مادرم برای تمام والدین این است که: «شما باید حتما حتما بیمه عمر داشته باشید. بررسی کنید که از کدام هزینه‌ها می‌توانید کم کنید تا حق بیمه خود را پرداخت کنید. داشتن بیمه عمر بسیار مهم‌تر از این است که چند بار در ماه به رستوران می‌روید. با توجه به سن و وضعیت سلامتی‌تان، یک بیمه عمر بلندمدت ۲۰ ساله با پوشش یک میلیون دلاری، ماهانه فقط ۵۰ دلار برایتان هزینه در بر خواهد داشت.»

امید است که هرگز به آن نیاز پیدا نکنید، اما درسی که ما در خانواده خود گرفتیم این است که همیشه احتمال اتفاقات بد وجود دارد. بیمه عمر نمی‌تواند جایگزین پدرم باشد، اما می‌تواند درآمدی که زندگی ما به آن وابسته است را جبران کند و می‌تواند کودکی بی‌دغدغه‌تری برای بچه‌ها رقم بزند.

پیشنهاد می‌کنیم در جهت حفظ زندگی بهتر، از بیمه‌هایی نظیر، بیمه‌های تکمیلی، بیماری‌های سخت، ناتوانی جسمی و از کارافتادگی و مراقبت ویژه در زمان مناسب با توجه به سطح نیازتان اختیار کنید.

mohammad rahimian
محمد رحیمیان
صداقت من مهم تر از درآمد من است.
حتما با من برای مشورت تماس بگیرید.
تلفن مستقیم دفتر تورنتو
905-370-0011 📞
شرکت بیمه رحیمیان از سال ۲۰۰۲ در کانادا فعالیت دارد. ما عضو رسمی مشاوران بیمه و امور مالی در کانادا هستیم و با پشتوانه بیش از ۳۰ سال تجربه در ایران و کانادا، ارائه کننده خدمات بیمه فردی، گروهی و سرمایه گذاری می باشیم. من محمد رحیمیان و همکارانم، با تخصص و تجربه خود در زمینه بیمه، برای مشاوره رایگان در خدمتتان هستیم.
شرکت بیمه رحیمیان در تورنتو کانادا
whatsapp
مشاوره از طریق واتسپ